مادر من یه آدم رو اعصابه، از این انسانهایی که اصلن حرف نمیزنن، نظر نمیدن، همیشه خودشون مقصر میدونن، بی عاردرد، صب به صب بیدار میشه میره پیادهروی از ساعت شش صب تا هفت شایدم هفت نیم. یه ناهاری درست میکنه اگه قرار باشه دوستاش بیان پیشش اگه هم کسی نیاد تنها باشه نمیدونم چیکار میکنه چون تا جایی که یادمه همیشه یه نفر از دوستاش پیشش هست. عصرا هم احتمالن یه شامی چیزی درست میکنه میده شوهرش بخوره.
بابای من هم یه آدم رو اعصابه، از بچهگیش کار کرده، احتیاجی اونچنانی به پول نداره ولی هنوز طبق عادت بچهگیش دنبال پوله، زندگی روبات مانندی داره صب بیدار میشه میره سر کار بر میگرده خونه، میخوابه. باز فرداشم همین شکلیه. حالا من دقیق نمیدونم سرکارش چیکار میکنه یعنی همش داره فعالیت انجام میده یا نشسته تخمهاش باد میزنه ولی خوب سر کارشه.
خونهشونم یه خونه رو اعصابه، یه خونه قدیمی مزخرف که داره میریزه، البته هر چند وقت یهبار یه دستی به سر روش میکشن ولی خوب آفتابه خرج لحیمه. عمرشو کرده، تا همین چند وقت پیش حوض وسط حیاطش بود، نمیدونم چی اتفاقی افتاد بیخیالش شدن. کل معماری خونه قدیمی هستش، ترکیبی از الوار رنگ قهوهای سوخته، سنگ مرمر، آحر. کلن هیچییش به هیچیش نمیاد، مثلن بقل یه شومینه به اندازه دو در دو برداشتن یه تلویزیون السیدی گذاشتن اندازه من، با یه ست مبل چرم قرمز، یا چمیدونم تمام وسائل آشپزخونهش برداشتن کردن استیل.
رفتن جفتی دست تو دست هم برای این خونه رو اعصاب دزگیر خریدن، روزی بیس بار از خونه به من زنگ میزنه من دزدگیر آقای فیلان هستم که به شما تماس گرفتهام که بگم مثلن تخم باباتون دزد برد
زنگ میزنم به مامانم میگم این دوباره به من زنگ زد میگه مثلن رفتم تو انباری ان بیارم بالا این من دزدشناخته
کلن همه چیزشون رو اعصاب هست، البته من با این موارد مشکل اونچنانی ندارم یعنی با رو اعصاب بودگیشون، ولی خیلی وقتها با خودم فکر میکردم این دو تا هیچیشون به هیچشون نمیاد چطوری تونستن این همه وقت با هم باشن؟ تا اینکه دیدم میتونن هم نباشن و با هم و نیستن. هنوزم رو اعصاب هستن ولی
Sunday, May 30, 2010
Wednesday, May 26, 2010
Saturday, May 22, 2010
Wednesday, May 19, 2010
Monday, May 17, 2010
Saturday, May 15, 2010
همیشه فک میکردم باید یه آدمی باید بیاد از اون بهتر باشه یا چمیدونم حداقلش شبیه اون باشه تا من بتونم، باهاش اوکی باشم، کاسه آب یکی. مثل همیشه فکرام ریده؛ این آدمی که این روزها فکر من مشغول کرده هیچ شباهتی تو هیچ زمینهای با اون آدم اول نداره، حتی بهتر نیس توی اون موارد ولی من جدی دارم بهش فک میکنم.
Tuesday, May 11, 2010
Tuesday, May 04, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)