Tuesday, July 27, 2010

ای کلاغی که رو درخت روبروی پنجره من زندگی میکنی سلام
مرامی یه دفعه دلت نخواسته تا هش یا حتی نه صب بخوابی؟ روز تعطیل مثلن.
هر روز باید 4 صب غارغار انت شروع کنی؟
چقدر تو پنجا روز گذشته من بودی الان چقدر خالیه جات.

Saturday, July 24, 2010

شب به شب یه اپیزود ازش دانلود میکنم
شب بعد میبینم

Wednesday, July 21, 2010

حالا شص نه یا نود شیش چه فرقی میکنه تو اصل ماجرا

Monday, July 19, 2010

چند سالی میشه پیر شده، زیاد حوصله نداره. همه چیز پاس می‌ده، ترجیح میده وسط ماجراها وارد نشه یه گوشه بشینه نگاه کنه.
ما می‌دونستیم پیر شده خودش قبول نمی‌دونست شایدم نمی‌خواست بدونه.
امروز تو گرما پشت چراغ قرمز میدون توحید گفت پوریا، پیر شدم دیگه؛ نوه‌ام امروز برای اولین بار راه افتاده من دارم برای اولین بار از پا می‌افتم

Sunday, July 18, 2010

یک ماه پیش تولد پیش تولدت بوده من الان یادم افتاده مث هر سال ریدم سم جان.

Saturday, July 17, 2010

قراره این شرکتی که ما توش کار میکنیم با یه شرکت خارجی جوین شه و از این حرف‌ها.
بعد امروز یه جلسه گذاشته بودن برای هیئت مدیره این شرکت ما که، مثلن خر فهمشون کنن که اصلن چه اصراریه ما با این شرکت خارجیه آب‌دون یکی‌شیم.
خلاصه قرعه به اسم بنده افتاد که برم یه مش پیر پاتال خرفت متوجه کنم.
سر ساعت رفتم تو اتاق کنفرانس سلام ملک این حرف‌ها، شروع کردم با انرژی تمام از شرکت خارجی‌ئه تعریف کردن که آی این اینجوریه؛ اینجوریه اگه ما باهاشون بتونیم همکاری کنیم فلان سرتیفکت داریم ازشون این چیزا. یه لحظه احساس کردم اصلن اینا نمی‌فهمن من دارم چی میگم براشون یه کم دیگه حرف زدم دیدم عین بز دارن من نگاه میکنن در صورتی که مثلن اگه واقعن میفهمیدن تا الان من زیر سوال گاییده بودن، جاتون خالی زدم تو صحرای کربلا اراجیف میگفتم در حد خدا.
طفل معصوم‌ها هم سر تکون میدادن یه چیزی حدود چهل دقیقه کسشر میگفتم برای خودم، بعدم کلی ازمون تعریف کردن موافقت شد با طرح، خلاصه لذتی داشت نهفته وایسی جلوئه بیس تا آدم که ادای ناتمومی دارن در شغلشون چرت بگی برات سر تکون بدن بگن به‌به‌؛ به‌به

Friday, July 16, 2010

روزه بی حوصلگی.
اون ناخونهای انت بگیر بعد گمشو بیا رو تخت من.

Thursday, July 15, 2010

Monday, July 12, 2010

باشه من برم مسواک بزنم بخوابم.
-بابا با کلاس

Saturday, July 10, 2010

اینقدر هم دیگرو کردن تا تموم شدن.
کلن بیشعور بودن تو بعضی از آدمها ارثی هستش.

Friday, July 09, 2010

Thursday, July 08, 2010

Wednesday, July 07, 2010

خدا دایی همه رو بیامورزه.
و این تو شکلات کلفت وسط فندق دار
یه سری کتاب فیک از هری پاتر پیدا کردم خیلی خوبن مثلن هری با این می خوابه با اون میخوابه کلن کل قلعه رو میکنه اصلن هم کاری به ولدمورت نداره

Monday, July 05, 2010

نشد صب به صب ما از خواب بیدار شیم به این فکر نکنیم الان از این در که برم بیرون همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم همه چی حله این چیزا. نشد

Saturday, July 03, 2010

اینترنت مفت با سرعت زیاد باعث میشه حتی دیگه نری تو درایو فیلان فلان چیزو برداری دانلودش کنی
بگاییم