چند سالی میشه پیر شده، زیاد حوصله نداره. همه چیز پاس میده، ترجیح میده وسط ماجراها وارد نشه یه گوشه بشینه نگاه کنه.
ما میدونستیم پیر شده خودش قبول نمیدونست شایدم نمیخواست بدونه.
امروز تو گرما پشت چراغ قرمز میدون توحید گفت پوریا، پیر شدم دیگه؛ نوهام امروز برای اولین بار راه افتاده من دارم برای اولین بار از پا میافتم
Monday, July 19, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment