Thursday, February 23, 2012
Friday, February 17, 2012
از اولشم حال روزم با الکل دراگ جور نبود.
کلن با چیزی که بخاد دقتم کم کنه مشکل دارم، چمیدونم شایدم به خاطره اینه که همیشه باید من راست ریس میکردم اوعضارو. تقریبن وقتی ده سال گذشته زندگیت با یه نعشه باز الکلی باشی همین میشه وضیعتت. حالا نعشه باز الکلیم نه ولی همچین بدشم نمیاد.
سرعتم کم میکنه اینجور چیزا؛ به کل یادم میره چند ساعت گذشته. قدرت تصمیم گیریم میاد پایین. توهم میزنم. فکرم بسته میشه.
صرفن شاید بتونم گل بپذیرم اونم تو تنهاییم یا صرفن با دو سه نفر که بهشون اطمینان دارم.
کلن با چیزی که بخاد دقتم کم کنه مشکل دارم، چمیدونم شایدم به خاطره اینه که همیشه باید من راست ریس میکردم اوعضارو. تقریبن وقتی ده سال گذشته زندگیت با یه نعشه باز الکلی باشی همین میشه وضیعتت. حالا نعشه باز الکلیم نه ولی همچین بدشم نمیاد.
سرعتم کم میکنه اینجور چیزا؛ به کل یادم میره چند ساعت گذشته. قدرت تصمیم گیریم میاد پایین. توهم میزنم. فکرم بسته میشه.
صرفن شاید بتونم گل بپذیرم اونم تو تنهاییم یا صرفن با دو سه نفر که بهشون اطمینان دارم.
یه تخت داشتیم تو خونه ساخته شده بود از دو تا تخت یک نفره. ماله منم نبودش ماله علی بود.
بعد اینطو تختی بود که مثلن یه شب تا صب روش میخابیدی شیرین دیسک کمر گرفته بودی.
ولی ما دوسش داشتیم چرا؟ به این دلیل که با اینکه یه تخت بود ولی در واقع دو تا قسمت داشت هر کی سمت خودش میخابید. هر وقتم با هم حال نمیکردیم هر کی سمت خودش هول میداد یه وری میخابید.
دو تا تخت دیگه هم داشتیما ولی باز این یه چیز دیگه بود، حالا چرا اینقدر در مورد این تخته گفتم؟
دیشب علی میخاس تخت رو بندازه بره که چمیدونم سرویس خواب فیلان خریده برا خودش دشکارو ور داشتم اوردم گذاشتم کنج اتاقم.
نه که خیلی جا داشتم اینا رو هم اوردم کاشه کردم.
خاطره دارم باهاشون خب.
بعد اینطو تختی بود که مثلن یه شب تا صب روش میخابیدی شیرین دیسک کمر گرفته بودی.
ولی ما دوسش داشتیم چرا؟ به این دلیل که با اینکه یه تخت بود ولی در واقع دو تا قسمت داشت هر کی سمت خودش میخابید. هر وقتم با هم حال نمیکردیم هر کی سمت خودش هول میداد یه وری میخابید.
دو تا تخت دیگه هم داشتیما ولی باز این یه چیز دیگه بود، حالا چرا اینقدر در مورد این تخته گفتم؟
دیشب علی میخاس تخت رو بندازه بره که چمیدونم سرویس خواب فیلان خریده برا خودش دشکارو ور داشتم اوردم گذاشتم کنج اتاقم.
نه که خیلی جا داشتم اینا رو هم اوردم کاشه کردم.
خاطره دارم باهاشون خب.
Monday, February 06, 2012
داشتم فکر میکردم بشینم امشب بهش بگم داداش چرا آدمایی که میشناسیم اینقد کسشر شدن. البته شدنش که شایدم بودن از کجا معلوم.
صددرصد بودن اصن چار صباهه به این نتیجه رسیدیم مقداری با مردم روابط گسترده داشته باشیم. معاشرت کنیم مثلن
یعنی تو بحر هر کی رفتیم دیدیم فقط دور نماش خوبه از جلو یه کسشر واقعیه
وا باز میگم موجوداتی هستیم که با همم نمیتونیم بسازیم چه برسه یکی دیگرو هم بیاریم ور دلمون بشونیم.
صددرصد بودن اصن چار صباهه به این نتیجه رسیدیم مقداری با مردم روابط گسترده داشته باشیم. معاشرت کنیم مثلن
یعنی تو بحر هر کی رفتیم دیدیم فقط دور نماش خوبه از جلو یه کسشر واقعیه
وا باز میگم موجوداتی هستیم که با همم نمیتونیم بسازیم چه برسه یکی دیگرو هم بیاریم ور دلمون بشونیم.
Subscribe to:
Posts (Atom)