هيچگونه احساس فاميل بودن هم بهم دست نداده بود. اينكه ميگن خون، خون ميكشه، كسشره.
ميگه وسيله دارى ميگم بله چطور؟ ميگه بيا مارو ببين. ميگم چشم خدمت ميرسم شروع ميكنه به گفتن كه اره مهندس( شوهرش) كمر درد داره از وقتى برگشتن از امريكا مجبوره ببرتش دكتر، چميدونم خونه ان ساله قديميشون با مهندس چى چى شريك شدن دارن ميسازن. قرار شده حالا فيلان كنن بهمان.
من ادم مشكوكيم، شكاك تخمى. چه دليلى داره بعد ٢٨ سال بياى با من حال احوال كنى؟
عمم بود پا تلفن. ريدم.
No comments:
Post a Comment