از حموم که میام بیرون اساماست میبینم که نوشتی قبل از اینکه بری تو اون خاکخول همیشگیت بیا دنبال من، من بزار خونهت. حالم خرابه.
میرم دنبالش سوار میشه با کولهپشتیش میگم طبق معمول ممد گوزید فاطی اخم کرد دعوا کردین قهر از خونه دیگه؟ حرف نمیزنه.
میزارمش دم خونه کلید میدم دستش میگم غذاهایی که میخوردی هنوز سر جاش تو فریزره، هناق کن، نخواستی بگو از حاجداوود ناهار بیارم واست.
ساعت دو بیخیال کار میشم با گفتن یه عمر دیر شده یه روز دیگه هم روش خودم گول میزنم ول میکنم میام سمت خونه.
در باز میکنی میام تو اولین جملهای که ازت میشنوم بعد چند وقت اینه " پوری ریدم به قبرت که این زن تخمی رو گذاشتی تو دامن ما ریدی تو همه چی، ریدم به قبرت که ریدی به زندگیم " اساماس میزنم به تپل که داداشیت گوز داده قبض گرفته پاشو بیا جمعش کن.
بعد یکسال چارتاییمون نشستیم تو آلاچیق همیشگیمون کباب میخوریم خالهزنک بازی رو آغاز کردیم.
Monday, August 30, 2010
Saturday, August 28, 2010
Thursday, August 26, 2010
صدای موزیک داشت اذیتم میکرد. بلند میشم میام تو اتاقم، با اینکه خونه خودمه ولی فضا برام غریبهاس، تاره یه جورایی. دراز میکشم رو تختم. در میزنی میای تو، نمیشناست. هیچ ایدهای ندارم کی هستی، میلولیم تو هم. لباسم در میارم لباست در میاری فضا عوض میشه به پنجره نگاه میکنم برف گرفته. تازه میفهمم دارم خواب میبینم با خیال راحت به کارم ادامه میدم و بعدش میگیرم میخوابم.
از خواب بیدار میشم میبینم بغلم خوابیدی.
از خواب بیدار میشم میبینم بغلم خوابیدی.
Thursday, August 19, 2010
Thursday, August 12, 2010
Thursday, August 05, 2010
Wednesday, August 04, 2010
Tuesday, August 03, 2010
Sunday, August 01, 2010
تا الان فک میکردم اینایی که تو فیلمها دیدی قاطی میکنن بعد دست میزارن رو قلبشون این حرف ها همش فیلمه نمایشه این چیزا.
امروز سر کارم شروع کردم به حالت وحشتناک عصبی سر یه آدم بیشعور داد بیداد که بابا تو رسمن سه ماه کار شبانه روزی من به گا دادی بعد دیدم یارو اصلن به تخمشم نیست بیشتر صدام بردم بالا یه آن یه سوزش عجیبی رو قفسه سینم احساس کردم به خودم گفتم به سلامتی مردم عین پیرمردها افتادم رو صندلیم.
درد زیادی نداشت یه سوزش عجیب بود بیشتر تو قفسه سینه که میزد به کمرم سوزشش نفسم در نمیومد چشام سیاهی میرفت
جالب بود.
امروز سر کارم شروع کردم به حالت وحشتناک عصبی سر یه آدم بیشعور داد بیداد که بابا تو رسمن سه ماه کار شبانه روزی من به گا دادی بعد دیدم یارو اصلن به تخمشم نیست بیشتر صدام بردم بالا یه آن یه سوزش عجیبی رو قفسه سینم احساس کردم به خودم گفتم به سلامتی مردم عین پیرمردها افتادم رو صندلیم.
درد زیادی نداشت یه سوزش عجیب بود بیشتر تو قفسه سینه که میزد به کمرم سوزشش نفسم در نمیومد چشام سیاهی میرفت
جالب بود.
Subscribe to:
Posts (Atom)