Tuesday, June 29, 2010
Monday, June 28, 2010
نه دوسدختره منی نه من دوسپسرتم نه با هم دوستیم نه با هم دشمنیم
نه با هم کاری داریم نه با هم حرفی میزنیم
نه من تورو اونطوری میشناسم نه تو من اونطوری
نه من میدونم ننت کیه بابات کیه خونت کجاس نه تو میدونی ننم کیه بابام کیه خونهم میدونی کجاس
نه میدونم شغلت چیه نه میدونی شغلم چیه
نه میدونم از کجا میاری میخوری نه میدونی از کجا میارم میخورم
نه میدونی چی دوس دارم نه میدونم چی دوس داری
نه شماره موبایلت حفظم نمیدونم تو شاید شماره موبایلم حفظ باشی
هیچی نیسی برام، همه چیزی. هیچی نیسم بازم نمیدونم برات چیزی هستم یا نه
من فقط میدونم سیگار میکشی خیلی. مست میکنی زیاد. لیموترش دوس نداری، معاشرت نمیکنی، بعضی وقتها اندی میزاری اونجایی که میگه " بیا با عشق احساس من دوباره بشناس" میشینی گریه میکنی، کیلو کیلو کتاب جمع میکنی؛ نمیخونی، خودکار آبی همیشه استفاده میکنی، تو کیفت سوزن نخ داری، یه کانورس بنفش داشتی که فقط یه بار دیدم پات کنی، من به آدمهای پشت تلفنت میگی خونه پوریاینام . بعضی شبها میای وقتی من پشت لپتاپم خابیدم سرت میزاری رو دستم به سقف نگاه میکنی
Saturday, June 26, 2010
Wednesday, June 23, 2010
میرم تو پروفایل یلدا، نمیدونم چرا نکبت هزار ساله عکسش همونه تصور میکنم الان دیتیلز عکس نگاه کنی مثلن تو قسمت مارک دوربینی که این عکس باهاش گرفته شده یه لینک باشه که همچین چیزی نشون بده
Tuesday, June 22, 2010
Monday, June 21, 2010
Friday, June 18, 2010
They hate you if you're clever and they despise a fool
Till you're so fucking crazy you can't follow their rules
A working class hero is something to be
ozzy osbourne-under cover- working class hero(composer j.lennon)
Wednesday, June 16, 2010
ساعت دو از بیخوابی بیکاری بیاعصابی رفته بودم تو پارکینگ امامزاده چیچیه تو میدون تجریش نشسته بودم تو ماشین ، یه پسرس به اسم عارف شبها بساط میکنه اونجا، بلال، لبو، چایی نبات، سیگار این حرفها.
برای خودم چایی نبات خریده بودم، یه چارتا هم از این دختر فراریها جمع شده بودن دور بساط یارو. یه مشت چرکچول.
بعد یکیشون گفت بچه سوسول تو برای چی اینجایی؟ گفتم همینطوری، بیکاری، بیخوابی. گفت زن داری؟ گفتم زنم دارم
. گفت زنت گاییدم که یه کاری کرده باهات که نصفه شبتم اینه حالت
عالمی دارنها. فراریهم نشدیم
Monday, June 14, 2010
Sunday, June 13, 2010
Saturday, June 12, 2010
توپمون افتاد تو حیاط مدرسه، رفتیم در زدیم باز نکردن. توپمون میخاستیم از دیوار مدرسه رفتیم بالا پریدیم تو مدرسه، داشتیم دنبال توپ میگشتیم، علی سینی لواشک سرایدار مدرسه رو پیدا کرده بود. داشت میخوردش، سرایدار با چوب جلومون ظاهر شد. شروع کرد با لهجه شدید ترکی داد زدن کی آی دزد بگیرش، دیوثها، جاکشها. اینجا دارین چه غلطی میکنین. علی گفت داد نزن بابا توپمون افتاد اومده بودیم ورداریمش.
پسره گفت: گه خوردین، باید زنگ بزنم صدوده
گفتم علی این داره کسشر میگه بیا میریم سمت در اومد سمتمون هولش میدیم فوقشم دو تا میزنیم تو سرش میریم پی زندگیمون. زنگ زد صدوده مجبور شدیم وایسیم، هم ماشینمون جلو در مدرسه بود هم میرفتیم احتمال میدادم شماره پلاک برداره
مامور اومد تا رسید پسره داد زد جناب سرهنگ اینا دزدن من اینها رو حین دزدی گرفتم
مامور اومد گفت اینجا چیکار میکردین گفتیم توپمون افتاده بود تو حیاط اینجا؛ زنگ زدیم جواب ندادن اومدیم، خودمون بردارمش
مامورخندش گرفته بود تقریبن و فهمیده بود ما کلن دزدی بهمون نمیخوره. شروع کرد کسشر گفتن که این کارتون فیلانه فولانه این آقا اگه رضایت بده که هیچ من گزارشم نمیکنم این حرفها.
پسر شروع کرد داد زدن که آی نه اینها اومدن لواشکهای من دزدین خوردن بعدم اینکه کرست ناموس من دیدن همین بیپدر مادر وسایل ناموس من دیده. شما فکر کردین من از این بچه تهرونیهای بیغیرتم مثل شما شلوار جین پوشیدهها نخیر آقا نخیر آقا
مامور اخم کرد گفت خجالت بکشین. پدرتون در میارم، ال میکنم بل میکنم
گفتم بابا ما اصلن از وقتی اومدیم تو این حیاط به جز این آقا کس دیگه ای ندیدیم، علی تو اصلن ناموس این دیدی که این میگه؟
علی گفت شما بچرخین وسایل ناموس ایشون میبینید نا خاسته، برگشتیم دیدیم سوتین زن یارو به بندرخت آویزونه.
خلاصه بعد از دادن پول کل لواشکهای توی سینی آقا رضایت دادن ولمون کردن.