Wednesday, June 16, 2010

ساعت دو از بیخوابی بیکاری بی‌اعصابی رفته بودم تو پارکینگ امام‌زاده چی‌چیه‌ تو میدون تجریش نشسته بودم تو ماشین ، یه پسرس به اسم عارف شب‌ها بساط می‌کنه اونجا، بلال، لبو، چایی نبات، سیگار این حرف‌ها.

برای خودم چایی نبات خریده بودم، یه چارتا هم از این دختر فراری‌ها جمع شده بودن دور بساط یارو. یه مشت چرک‌چول.

بعد یکیشون گفت بچه سوسول تو برای چی اینجایی؟ گفتم همینطوری، بیکاری، بی‌خوابی. گفت زن داری؟ گفتم زنم دارم

. گفت زنت گاییدم که یه کاری کرده باهات که نصفه شبتم اینه حالت

عالمی دارن‌ها. فراری‌هم نشدیم

1 comment:

تفنگ بازی said...

مدت های زیادیه که با بلاگت خیلی حال می کنم و دنبال میکنم
ادامه بده عالیه