Sunday, December 19, 2010
You can tell by the way, she walks that she's my girl
You can tell by the way, she talks that she rules the world.
You can see in her eyes that no one is her chain.
She's my girl, my supergirl.
And then she'd say, it's Ok, I got lost on the way
but I'm a supergirl, and supergirls don't cry.
And then she'd say, it's alright, I got home late tast night,
but I'm a supergirl, and supergirls just fly.
نه به اونجاش که میگه
And then she'd scream in my face, tell me that leave, leave this place
'cause she's a supergirl, and supergirls just fly
- طبعن سوپرگرل از ریمن
Friday, December 17, 2010
Thursday, December 16, 2010
Wednesday, December 15, 2010
Sunday, December 12, 2010
Saturday, December 11, 2010
Sunday, December 05, 2010
Tuesday, November 30, 2010
Wednesday, November 24, 2010
Tuesday, November 23, 2010
Saturday, November 20, 2010
Friday, November 12, 2010
Tuesday, November 09, 2010
Saturday, November 06, 2010
هفت ماه هم دیگرو ندیدیم. حتی صدای هم نشنیدیم، هفت ماه به گا میرفتم از نداشتنش از آپشنهایی که از نبودش دیگه نداشتمشون.
یکی از بزرگترین مشکلاتم این بود که اگه مرد من ندیدمش چطوری خودم تا آخر عمر راضی کنم؟
سر کار بودم، داشتم یه لمینتها رو چک میکردم. از در سالن اومد تو؛ ریدم به خودم رسمن هیچ گهی نتونستم بخورم عین ان وا رفتم فقط نگاش کردم اومد گریه میکرد گفت دلم برات تنگ شده هیچ صورتی نتونستم جلوئه خودم بگیرم که شروع نکنم گریه کردن. تازه فهمیدم وقتی همه بهم میگن تو لوس بچه ننه هستی یعنی چی. بغلم کرد، بعدم گفت من دلم برات تنگ شده. بعدم رفت. من دلم مامانم میخواد.
Friday, September 24, 2010
Wednesday, September 22, 2010
Tuesday, September 21, 2010
Saturday, September 11, 2010
Saturday, September 04, 2010
Monday, August 30, 2010
میرم دنبالش سوار میشه با کولهپشتیش میگم طبق معمول ممد گوزید فاطی اخم کرد دعوا کردین قهر از خونه دیگه؟ حرف نمیزنه.
میزارمش دم خونه کلید میدم دستش میگم غذاهایی که میخوردی هنوز سر جاش تو فریزره، هناق کن، نخواستی بگو از حاجداوود ناهار بیارم واست.
ساعت دو بیخیال کار میشم با گفتن یه عمر دیر شده یه روز دیگه هم روش خودم گول میزنم ول میکنم میام سمت خونه.
در باز میکنی میام تو اولین جملهای که ازت میشنوم بعد چند وقت اینه " پوری ریدم به قبرت که این زن تخمی رو گذاشتی تو دامن ما ریدی تو همه چی، ریدم به قبرت که ریدی به زندگیم " اساماس میزنم به تپل که داداشیت گوز داده قبض گرفته پاشو بیا جمعش کن.
بعد یکسال چارتاییمون نشستیم تو آلاچیق همیشگیمون کباب میخوریم خالهزنک بازی رو آغاز کردیم.
Saturday, August 28, 2010
Thursday, August 26, 2010
از خواب بیدار میشم میبینم بغلم خوابیدی.
Thursday, August 19, 2010
Thursday, August 12, 2010
Thursday, August 05, 2010
Wednesday, August 04, 2010
Tuesday, August 03, 2010
Sunday, August 01, 2010
امروز سر کارم شروع کردم به حالت وحشتناک عصبی سر یه آدم بیشعور داد بیداد که بابا تو رسمن سه ماه کار شبانه روزی من به گا دادی بعد دیدم یارو اصلن به تخمشم نیست بیشتر صدام بردم بالا یه آن یه سوزش عجیبی رو قفسه سینم احساس کردم به خودم گفتم به سلامتی مردم عین پیرمردها افتادم رو صندلیم.
درد زیادی نداشت یه سوزش عجیب بود بیشتر تو قفسه سینه که میزد به کمرم سوزشش نفسم در نمیومد چشام سیاهی میرفت
جالب بود.
Tuesday, July 27, 2010
Monday, July 19, 2010
ما میدونستیم پیر شده خودش قبول نمیدونست شایدم نمیخواست بدونه.
امروز تو گرما پشت چراغ قرمز میدون توحید گفت پوریا، پیر شدم دیگه؛ نوهام امروز برای اولین بار راه افتاده من دارم برای اولین بار از پا میافتم
Saturday, July 17, 2010
بعد امروز یه جلسه گذاشته بودن برای هیئت مدیره این شرکت ما که، مثلن خر فهمشون کنن که اصلن چه اصراریه ما با این شرکت خارجیه آبدون یکیشیم.
خلاصه قرعه به اسم بنده افتاد که برم یه مش پیر پاتال خرفت متوجه کنم.
سر ساعت رفتم تو اتاق کنفرانس سلام ملک این حرفها، شروع کردم با انرژی تمام از شرکت خارجیئه تعریف کردن که آی این اینجوریه؛ اینجوریه اگه ما باهاشون بتونیم همکاری کنیم فلان سرتیفکت داریم ازشون این چیزا. یه لحظه احساس کردم اصلن اینا نمیفهمن من دارم چی میگم براشون یه کم دیگه حرف زدم دیدم عین بز دارن من نگاه میکنن در صورتی که مثلن اگه واقعن میفهمیدن تا الان من زیر سوال گاییده بودن، جاتون خالی زدم تو صحرای کربلا اراجیف میگفتم در حد خدا.
طفل معصومها هم سر تکون میدادن یه چیزی حدود چهل دقیقه کسشر میگفتم برای خودم، بعدم کلی ازمون تعریف کردن موافقت شد با طرح، خلاصه لذتی داشت نهفته وایسی جلوئه بیس تا آدم که ادای ناتمومی دارن در شغلشون چرت بگی برات سر تکون بدن بگن بهبه؛ بهبه
Saturday, July 10, 2010
Wednesday, July 07, 2010
Monday, July 05, 2010
Saturday, July 03, 2010
Friday, July 02, 2010
Tuesday, June 29, 2010
Monday, June 28, 2010
نه دوسدختره منی نه من دوسپسرتم نه با هم دوستیم نه با هم دشمنیم
نه با هم کاری داریم نه با هم حرفی میزنیم
نه من تورو اونطوری میشناسم نه تو من اونطوری
نه من میدونم ننت کیه بابات کیه خونت کجاس نه تو میدونی ننم کیه بابام کیه خونهم میدونی کجاس
نه میدونم شغلت چیه نه میدونی شغلم چیه
نه میدونم از کجا میاری میخوری نه میدونی از کجا میارم میخورم
نه میدونی چی دوس دارم نه میدونم چی دوس داری
نه شماره موبایلت حفظم نمیدونم تو شاید شماره موبایلم حفظ باشی
هیچی نیسی برام، همه چیزی. هیچی نیسم بازم نمیدونم برات چیزی هستم یا نه
من فقط میدونم سیگار میکشی خیلی. مست میکنی زیاد. لیموترش دوس نداری، معاشرت نمیکنی، بعضی وقتها اندی میزاری اونجایی که میگه " بیا با عشق احساس من دوباره بشناس" میشینی گریه میکنی، کیلو کیلو کتاب جمع میکنی؛ نمیخونی، خودکار آبی همیشه استفاده میکنی، تو کیفت سوزن نخ داری، یه کانورس بنفش داشتی که فقط یه بار دیدم پات کنی، من به آدمهای پشت تلفنت میگی خونه پوریاینام . بعضی شبها میای وقتی من پشت لپتاپم خابیدم سرت میزاری رو دستم به سقف نگاه میکنی
Saturday, June 26, 2010
Wednesday, June 23, 2010
میرم تو پروفایل یلدا، نمیدونم چرا نکبت هزار ساله عکسش همونه تصور میکنم الان دیتیلز عکس نگاه کنی مثلن تو قسمت مارک دوربینی که این عکس باهاش گرفته شده یه لینک باشه که همچین چیزی نشون بده
Tuesday, June 22, 2010
Monday, June 21, 2010
Friday, June 18, 2010
They hate you if you're clever and they despise a fool
Till you're so fucking crazy you can't follow their rules
A working class hero is something to be
ozzy osbourne-under cover- working class hero(composer j.lennon)
Wednesday, June 16, 2010
ساعت دو از بیخوابی بیکاری بیاعصابی رفته بودم تو پارکینگ امامزاده چیچیه تو میدون تجریش نشسته بودم تو ماشین ، یه پسرس به اسم عارف شبها بساط میکنه اونجا، بلال، لبو، چایی نبات، سیگار این حرفها.
برای خودم چایی نبات خریده بودم، یه چارتا هم از این دختر فراریها جمع شده بودن دور بساط یارو. یه مشت چرکچول.
بعد یکیشون گفت بچه سوسول تو برای چی اینجایی؟ گفتم همینطوری، بیکاری، بیخوابی. گفت زن داری؟ گفتم زنم دارم
. گفت زنت گاییدم که یه کاری کرده باهات که نصفه شبتم اینه حالت
عالمی دارنها. فراریهم نشدیم
Monday, June 14, 2010
Sunday, June 13, 2010
Saturday, June 12, 2010
توپمون افتاد تو حیاط مدرسه، رفتیم در زدیم باز نکردن. توپمون میخاستیم از دیوار مدرسه رفتیم بالا پریدیم تو مدرسه، داشتیم دنبال توپ میگشتیم، علی سینی لواشک سرایدار مدرسه رو پیدا کرده بود. داشت میخوردش، سرایدار با چوب جلومون ظاهر شد. شروع کرد با لهجه شدید ترکی داد زدن کی آی دزد بگیرش، دیوثها، جاکشها. اینجا دارین چه غلطی میکنین. علی گفت داد نزن بابا توپمون افتاد اومده بودیم ورداریمش.
پسره گفت: گه خوردین، باید زنگ بزنم صدوده
گفتم علی این داره کسشر میگه بیا میریم سمت در اومد سمتمون هولش میدیم فوقشم دو تا میزنیم تو سرش میریم پی زندگیمون. زنگ زد صدوده مجبور شدیم وایسیم، هم ماشینمون جلو در مدرسه بود هم میرفتیم احتمال میدادم شماره پلاک برداره
مامور اومد تا رسید پسره داد زد جناب سرهنگ اینا دزدن من اینها رو حین دزدی گرفتم
مامور اومد گفت اینجا چیکار میکردین گفتیم توپمون افتاده بود تو حیاط اینجا؛ زنگ زدیم جواب ندادن اومدیم، خودمون بردارمش
مامورخندش گرفته بود تقریبن و فهمیده بود ما کلن دزدی بهمون نمیخوره. شروع کرد کسشر گفتن که این کارتون فیلانه فولانه این آقا اگه رضایت بده که هیچ من گزارشم نمیکنم این حرفها.
پسر شروع کرد داد زدن که آی نه اینها اومدن لواشکهای من دزدین خوردن بعدم اینکه کرست ناموس من دیدن همین بیپدر مادر وسایل ناموس من دیده. شما فکر کردین من از این بچه تهرونیهای بیغیرتم مثل شما شلوار جین پوشیدهها نخیر آقا نخیر آقا
مامور اخم کرد گفت خجالت بکشین. پدرتون در میارم، ال میکنم بل میکنم
گفتم بابا ما اصلن از وقتی اومدیم تو این حیاط به جز این آقا کس دیگه ای ندیدیم، علی تو اصلن ناموس این دیدی که این میگه؟
علی گفت شما بچرخین وسایل ناموس ایشون میبینید نا خاسته، برگشتیم دیدیم سوتین زن یارو به بندرخت آویزونه.
خلاصه بعد از دادن پول کل لواشکهای توی سینی آقا رضایت دادن ولمون کردن.
Friday, June 11, 2010
Wednesday, June 09, 2010
Saturday, June 05, 2010
Wednesday, June 02, 2010
Sunday, May 30, 2010
بابای من هم یه آدم رو اعصابه، از بچهگیش کار کرده، احتیاجی اونچنانی به پول نداره ولی هنوز طبق عادت بچهگیش دنبال پوله، زندگی روبات مانندی داره صب بیدار میشه میره سر کار بر میگرده خونه، میخوابه. باز فرداشم همین شکلیه. حالا من دقیق نمیدونم سرکارش چیکار میکنه یعنی همش داره فعالیت انجام میده یا نشسته تخمهاش باد میزنه ولی خوب سر کارشه.
خونهشونم یه خونه رو اعصابه، یه خونه قدیمی مزخرف که داره میریزه، البته هر چند وقت یهبار یه دستی به سر روش میکشن ولی خوب آفتابه خرج لحیمه. عمرشو کرده، تا همین چند وقت پیش حوض وسط حیاطش بود، نمیدونم چی اتفاقی افتاد بیخیالش شدن. کل معماری خونه قدیمی هستش، ترکیبی از الوار رنگ قهوهای سوخته، سنگ مرمر، آحر. کلن هیچییش به هیچیش نمیاد، مثلن بقل یه شومینه به اندازه دو در دو برداشتن یه تلویزیون السیدی گذاشتن اندازه من، با یه ست مبل چرم قرمز، یا چمیدونم تمام وسائل آشپزخونهش برداشتن کردن استیل.
رفتن جفتی دست تو دست هم برای این خونه رو اعصاب دزگیر خریدن، روزی بیس بار از خونه به من زنگ میزنه من دزدگیر آقای فیلان هستم که به شما تماس گرفتهام که بگم مثلن تخم باباتون دزد برد
زنگ میزنم به مامانم میگم این دوباره به من زنگ زد میگه مثلن رفتم تو انباری ان بیارم بالا این من دزدشناخته
کلن همه چیزشون رو اعصاب هست، البته من با این موارد مشکل اونچنانی ندارم یعنی با رو اعصاب بودگیشون، ولی خیلی وقتها با خودم فکر میکردم این دو تا هیچیشون به هیچشون نمیاد چطوری تونستن این همه وقت با هم باشن؟ تا اینکه دیدم میتونن هم نباشن و با هم و نیستن. هنوزم رو اعصاب هستن ولی
Wednesday, May 26, 2010
Saturday, May 22, 2010
Wednesday, May 19, 2010
Monday, May 17, 2010
Saturday, May 15, 2010
Tuesday, May 11, 2010
Tuesday, May 04, 2010
Saturday, May 01, 2010
Thursday, April 29, 2010
Tuesday, April 27, 2010
Monday, April 26, 2010
Saturday, April 24, 2010
3 اردیبهشت بی دلیل شده بود برای من روز مهمی، همه رویاهای زندگیم ختم میشد به 3 اردیبهشت. خلاصه امروز وقتی دانیال بسته بودم رو سینهام داشتم نودلهای پخته شدمرو با مخلوط تفت داده شده گردو کدو،بادمجون، پیاز و سیر قاطی می کردم فهمیدم، 3 اردیبهشت بود امروز. به دانیال گفتم، دانی امروز 3 اردیبهشت بود من نه تنها به آرزوهایی که داشتم نرسیدم حتی نصف چیزهایی که داشتمم برام شده آرزو دانیال هم عین منگلها نگاه میکرد فقط. خلاصه 3 اردیبهشت هم گذشت.